صدای ناقوس مرگ پول، یک پایان تلخ یا شیرین؟
آگوست سال ۱۹۷۱ برای نسلهای آینده نیز بهعنوان مهمترین رویداد تاریخ اقتصاد جهان به شمار میرود. نقطه عطفی که سایه آن تا صدها سال بعد نیز روی اقتصاد کشورها باقی خواهد ماند. در این مطلب که از گزارش End of the Road: How Money Became Worthless از کانال یوتیوبی Best Documentary برگرفته شده، میخواهیم با سیاستهای نادرست اقتصادی که دهها سال پیش رقم خورده اما تاثیر آن تا به امروز بر سر سفره تک تک مردم جهان مشهود است صحبت کنیم. اینکه یک سیستم کلاهبرداری جهانی چگونه تا به امروز پابرجا مانده و چگونه قرار است به پایان برسد.
عناوین این مقاله:
حمایتهای میلیاردی بیفایده ۲۰۰۸
در سال ۲۰۰۸، جهان یکی از عظیمترین آشفتگیهای اقتصادی تاریخ را تجربه کرد. بازارهای جهانی وارد یک رکود عظیم شده و حتی غولهای اقتصادی که روزگاری کاملن شکستناپذیر به نظر میآمدند، وارد سرازیری سقوط شدند.
دولتها بهسرعت وارد عمل شده و برای شناور نگهداشتن اقتصاد جهان، بانکها و موسسات مالی بزرگ را با تزریق پول و بستههای حمایتی، پشتیبانی کردند. این کار نتیجهبخش بود و اقتصاد جهانی بسیار سریعتر از حد انتظار به حالت عادی بازگشت و از بروز یک فاجعه بزرگ جلوگیری شد.
اما به نظر میرسد هنوز یک جای کار میلنگد و دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست. یک نوع حس نارضایتی فزایندهای در میان مردم مشاهده میشود و شکافهایی در جهان اقتصاد و بهنوعی در تمامی جنبههای زندگی مدرن ایجاد شده است.
مردم با مشکلات اقتصادی مواجه شدهاند و نمیتوانند با اتفاقات و تغییرات اقتصادی پیرامون خود ارتباط برقرار کنند. سوالی که در ذهن مردم ایجاد شده این است که چرا با وجود حمایتهای دولتها (مانند ایالات متحده آمریکا) و بهتبع آن میلیاردها دلار کسری بودجه، در عمل هیچ رشد اقتصادی مشاهده نمیشود؟ یا چرا نرخ بیکاری بالا رفته و مردم امنیت اقتصادی گذشته را ندارند؟
جواب این سوالات به احتمال ارتباطی به اتفاقات سال ۲۰۰۸ و حمایت دولتها برای احیای اقتصاد ندارد. نگاهی به ۸۰ سال گذشته میاندازیم، زمانی که جنگ جهانی دوم در حال پایان یافتن بود؛ آغاز روزگار خوش مردم.
توافق برتون وودز (Bretton Woods)
در سال ۱۹۴۴ بیش از ۷۰۰ نماینده از ۴۴ کشور متحد در جهان، در برتون وودز (Bretton Woods) نیوهمپشایر (New Hampshire) آمریکا گرد هم میآیند تا با همفکری یکدیگر یک راهحل اقتصادی جهانی جدید و بهتر نسبتبه مدل سنتی پیش از جنگ طراحی و پیادهسازی کنند؛ سیستمی که بتواند جهان تازه از جنگ رهایافته را به یک ثبات اقتصادی نسبی برساند.
این نشست، انفجار شکلگیری دوران طلایی اقتصاد آمریکا را با خود به همراه دارد. در پایان این نشست، دلار آمریکا بهجای طلا، بهعنوان ارز ذخیره جهان و وسیله مبادله بین کشورها انتخاب و به رسمیت شناخته میشود.
دلار بهعنوان ارز جهانی جایگزین استاندارد طلا شده و به واسطه همین توافق، بانک جهانی (World Bank) و صندوق بینالمللی پول (International Monetary Fund) نیز با حمایت ایالات متحده جهت نظارت بر این سیستم تاسیس میشوند.
بر اساس این توافق، کشورهای متحد به این توافق میرسند که ارزش ارزهای خود را در مقایسه با دلار آمریکا ارزیابی کنند و از سوی دیگر نیز به ازای هر ۳۵ دلار آمریکا معادل یک اونس طلا بهعنوان پشتوانه دلار آمریکا ذخیره و نگهداری شود.
این راهحل به کشورها این امکان را میداد تا بتوانند ارز کشور خود را با دلار آمریکا مبادله کنند. زیرا با این کار درعمل کشورها ارزهای خود را با طلا مبادله میکردند. در حقیقت این مدل موجب میشد تا طلا پشتوانه تمامی ارزهای جهان باشد.
از سوی دیگر، حملونقل طلا میان کشورهای جهان برای مبادلات بینالمللی حذف شده و ارز کشورها به قیمت طلا ارزشگذاری و مبادله میشد. این طلاها در مکانی امن در ایالات متحده نگهداری میشد و دولتها میتوانستند هر زمان که بخواهند دلار را به آمریکا تحویل داده و طلای خود را پس بگیرند.
سال ۱۹۷۱، آغاز سیاهترین دوران اقتصادی تاریخ بشریت
«پیتر دیوید شف» (Peter Schiff)، مدیرعامل شرکت سرمایهگذاری یورو پاسیفیک کپیتال (Euro Pacific Capital) حکایت را اینگونه تعریف میکند: «بعد از سیستم برتون، یعنی زمانیکه ما (ایالات متحده) در حال پیادهسازی سیستم برنامه سیاسی و اجتماعی لیندون بنیز جانسون (Lyndon B. Johnson) یا جامعه بزرگ (Great Society) بودیم، دچار کسری بودجه شدیم. جنگ ویتنام از یک سو و حجم بالای خرید طلا از سوی کشورها از سوی دیگر، فشار اقتصادی همهجانبه به دولت آمریکا وارد کرد. اینجا بود که کشورها متوجه شدند هزینههای دولت آمریکا، یعنی دلارهای چاپشده، نسبت به ذخایر طلا بیشتر است و به همین دلیل درخواست تعویض دلارهای خود را با طلاهای ذخیرهشده در آمریکا و بازگردانی آن به کشور خود کردند.»
در این شرایط، بهمنظور جلوگیری از خروج بیشتر طلا از خزانهداری آمریکا، ریچارد نیکسون (Richard Nixon) رییسجمهور وقت آمریکا، دستور به توقف موقت سیستم تبدیل دلار به طلا را صادر کرد.
«جیمز ترک» (James Turk) مدیرعامل بنیاد «گولدمانی» (GoldMoney) معتقد است تمامی مشکلات سیستم مالی جهان که امروز شاهد آن هستیم، حاصل تصمیم اتخاذشده در ۱۵ آگوست ۱۹۷۱ است؛ زمانیکه تصمیم گرفته شد ارزشگذاری دلار و سایر ارزهای دیگر با پشتوانه طلا حرکت نکند؛ زیرا طلا یک چهارچوب و نظم برای دولتها و کنترل ارزش ارز کشورها ایجاد کرده بود.
«جیم پوپلاوا» (Jim Puplava)، استراتژیست ارشد شرکت سرمایهگذاری پوپلاوا فایننشال سرویس (Puplava Financial Services) میگوید: «بر اساس سیستم قدیم، اگر کشوری دچار کسر بودجه میشد، تا زمان برقراری تعادل اقتصادی، طلا از آن کشور خارج میشد. اما بدون پشتوانه طلا، کشورها همواره دچار کسری بودجه بودند. برای مثال اگر شما به کشوری مانند آمریکا از پس از سال ۱۹۷۱ نگاهی بیندازید، این کشور هرگز بودجه مازاد نداشته است. از زمانی که از استاندارد طلا خارج شدیم، بهنوعی درگیر یک محرک مالی دایم شدیم؛ در زمانهای خوب و زمانهای بد، همیشه ما کسری بودجه داشتیم.»
پیتر شف نیز در اینباره میگوید: «هنگامیکه نیکسون استاندارد طلا در سال ۱۹۷۱ را متوقف کرد، اذعان داشت که این کار موقت است؛ الان ۴۰ سال است که منتظریم این روند موقت متوقف شود. ما از دهه ۱۹۶۰ با کسری بودجههای هنگفتی مواجه بوده و هستیم. همچنین در زمان جنگ با ویتنام درگیر اقتصاد اسلحه و کَره بودیم؛ علاوهبر آن، درگیر ماموریت سفر به ماه بودیم و به همین دلیل به چاپ بیرویه پول بدون پشتوانه طلا اقدام کردیم. شرکای ما (سایر کشورها) نیز بالطبع شاهد این مسایل بودند و طبیعی بود که اقدام به پس دادن دلارها و بازپسگیری طلا کنند. چرا که میدانستند آمریکا دیگر به اندازه دلارهای آنها طلا ندارد تا بتواند به تعهد خود عمل کند.»
با قطع شدن پیوند بین دلار و طلا، رییسجمهور نیکسون سیستمی را ایجاد کرد که همه ارزهای جهان با «هیچ چیز» پشتیبانی میشدند. چیزی که امروزه به آن ارز فیات (Fiat Currency) گفته میشود.
شمار کشورهایی که از سال ۱۸۰۰ (میلادی) تا ۲۰۰۹ (میلادی) دچار بحران اقتصادی بودهاند.
بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۱ که نظام برتون وودز برپا بود تقریبن هیچ بحران اقتصادی دیده نمیشود.
معنای ارز فیات از دید جیمز ترک این است که ارز فیات پشتوانهای بهجز تعهدات دولتها ندارد. واژه فیات در اصل یک واژه لاتین به معنای پولی است که با زور به گردش درمیآید. اگر مردم به ارز کشور اعتماد داشته باشند و دولت فشار و زور کافی داشته باشد، چرخ آن ارز به گردش درمیآید. اما این اصل برای مدت کوتاهی جوابگو است، یعنی تا زمانیکه اعتماد مردم از بین برود.
«مایک مالونی» (Mike Maloney) مدیرعامل گولدسیلور (goldsilver.com) معتقد است: «در حال حاضر هیچ کجای این کره خاکی مردمی را پیدا نمیکنید که از پول (Money) استفاده کنند؛ در حال حاضر همه ما از ارز (Currency) استفاده میکنیم و روزی خواهد رسید که همه مردم جهان تفاوت این دو را متوجه خواهند شد.»
«ادوارد گریفن» (G. Edward Griffin) نویسنده و از نظریهپردازان تئوری توطئه میگوید: «پول وسیله داد و ستد است و سیر تکامل آن تحقق این حقیقت است که هر چیز در نهایت به ارزش ذاتی خود بازمیگردد. تا زمانیکه در عصر جدید باشیم، یعنی هنگامیکه سیاستمداران ادعای بینیازی به ارزش ذاتی پول دارند، تمام آنچه که نیاز داریم فرمان سیاسی است. ما میتوانیم بگوییم این تکه کاغذ پول است و همه بپذیرند. این یک ویژگی است که پول در عصر ما مفهوم پیدا کرده؛ در پس همه اینها این حقیقت وجود دارد که دولتها حق دارند «هیچ» را پول بنامند و شما باید بپذیرید و آن را به چالش نکشید. این یک مشکل بزرگ است که در حال حاضر وجود دارد و در حال نابودی اقتصاد جهان است.»
ارزش سایر ارزها نیز که پشتوانهای واقعی یا قابل لمس برای آنها وجود ندارد، فقط نسبت به یکدیگر سنجیده میشود. کشورهای با ارز ضعیفتر میتوانند محصولات را با قیمت پایینتری تولید کنند؛ بنابراین، کشورها ارزش ارز ملی خود را پایین میکشند تا برای شرکای تجاری خود ارز مطلوبی ارایه دهند.
«آلاسدایر مکلئود» (Alasdair Macleod)، اقتصاددان بریتانیایی، درباره دستکاری ارزش پول توسط کشورها میگوید: «هر اسکناس پول ارزش خود را با دلار ارزیابی میکند. بنابراین، هر زمان که ارزش دلار پایین میآید بانکهای مرکزی کشورهای دیگر به آن واکنش نشان میدهند و سعی میکنند با مداخله خود بازار ارز را بهنوعی کنترل کنند تا مطمین شوند که نوسان قیمت جهانی دلار، اقتصاد داخلی آنها را تحتالشعاع قرار نمیدهد.»
طرح پانزی چیست؟
برای درک بهتر نتیجه سیاست پولی که آمریکا نسبتبه سایر کشورها در پیش گرفته بهتر است مروری بر مفهوم طرح پانزی داشته باشیم؛ طرحی که ویروس آن دهها سال است با روشها و کلکهای مختلف افراد زیادی از جامعه اغلب ناآگاه را آلوده میکند.
طرح پانزی نوعی سرمایهگذاری تقلبی است که به سرمایهگذار وعده بازگشت سرمایه با سود بالا و با ریسک کم یا بدون ریسک میدهد. این مدل در مقایسه با سرمایهگذاریهای قانونی و متعارف بسیار جذابتر به نظر میرسد. زیرا در طرحهای سرمایهگذاری قانونی، پول سرمایهگذاریشده برای خلق ثروت استفاده شده که معمولن در طرحهای کمریسک مانند سرمایهگذاری در بازار سهام یا املاک و مستغلات استفاده میشود. با گذشت زمان، این مدل سرمایهگذاریها بهقدر کافی سودده خواهند بود و دارایی سرمایهگذار با یک سود منطقی بازگردانده میشود.
اما طرح پانزی وعده سود بسیار زیاد در مدت زمان کم را به سرمایهگذار میدهد. به این صورت که همواره نیاز به ورود سرمایه بیشتر نفرات بعدی وجود دارد تا سود نفرات اول تامین شود. هرچقدر که این مدل ادامه پیدا کند، افراد بیشتری سرمایه خود را از دست میدهند تا افراد کمتری به سود بسیار زیادی برسند. این در حالی است که هیچ خلق ارزشی نیز صورت نگرفته و به مرور زمان سرمایهگذاران کمتری برای ورود به طرح پیدا میشوند. اینجاست که نفرات بالادستی و طراحان که متوجه توقف ورود سرمایه از سوی سرمایهگذاران جدید میشوند، سود خود را برداشت کرده و از طرح خارج میشوند. به همین دلیل طرح بهخودی خود دچار فروپاشی میشود.
در طول این مدت، طراحان پروژه پول بسیار هنگفتی برای خود به جیب زده و افراد پاییندست بسیار زیادی به جمع مالباختگان میپیوندند.
حقه آمریکایی
حذف پشتوانه طلا از دلار، این امکان را به خزانهداری آمریکا داده تا این سازمان بتواند هر اندازه که بخواهد دلار خرج کند یا به سایر کشورها وام بدهد و هنگامیکه دولت آمریکا به پول نیاز پیدا میکند، از فدرال رزرو (بانک مرکزی ایالات متحده آمریکا) وام دریافت کند. فدرال رزرو نیز پول را چاپ کرده و به دولت تحویل میدهد و بهجای آن یک رسید بدهی قرض دریافت میکند که به آن اوراق قرضه دولتی (Government Bonds) گفته میشود. به این رسید در اصطلاح رسید «من به شما بدهکارم» (I Owe You) یا IOU گفته میشود.
با پولهای پرداختی تحت عنوان وام یا اوراق قرضه، دولت آمریکا تعهدات دولتی خود را به ادارات دولتی پرداخت میکند. در همین حال، خزانهداری آمریکا و فدرال رزرو با همکاری نزدیک با یکدیگر این اوراق را به مزایده میگذارند. این مزایده میان بانکهای مرکزی سایر دولتها، صندوقهای بازنشستگی و حتی افراد غیردولتی برگزار میشود تا اوراق به فروش برسد.
اما مشتریان چرا این اوراق را میخرند؟ یا بهعبارتی چرا به دولت آمریکا پول قرض میدهند؟
وام دادن به دولت آمریکا نوعی سرمایهگذاری بدون ریسک تلقی میشود. اما اگر این وامها برای پرداختهای دولتی و بازپرداخت وامهای پیش استفاده شود، دولت آمریکا بدهیهای جدید حاصل از فروش اوراق قرضه و سود آنها را از کجا باید تامین کند؟
آیا سرمایهگذاری روی این اوراق نوعی سرمایهگذاری روی یک طرح پانزی بسیار عظیم است؟
ادوارد گریفن معتقد است سیستم فدرال رزرو آمریکا بهطور قطع یک طرح پانزی حیلهگرایانه است که با دادن وام به دولتهای دیگر پیادهسازی و اجرا میشود و دولتها به خیال بازپسگیری آن با سود زیاد به دام این سازمان آمریکایی افتادهاند. به همین منوال، با دریافت پول تحت عنوان خرید اوراق قرضه، در عمل دولتها پول خود را دو دستی تقدیم دولت آمریکا میکنند و این موضوع به یک نوع هنجار تبدیل شده است.
بانکهای مرکزی نیز برای رسیدن به این اوراق متحمل زحمت زیادی نمیشوند و تنها با کلیک کردن روی چند دکمه کامپیوتر باعث شدهاند تا دولت ایالات متحده آمریکا صاحب تریلیونها دلار پول شود.
این یک بار مسوولیت برای فدرال رزرو ایجاد میکند تا این پول را به همراه سود آن بازگرداند. هنگامی که زمان بازگرداندن بدهیها فرا میرسد، دولت آمریکا نمیتواند آن را پرداخت کند و به همین دلیل دوباره شروع به فروختن اوراق قرضه جدید برای پرداخت وامهای قبلی میکند. این در حالی است که بهطور همزمان کنگره آمریکا نیز هزینههای خود را دارد، پس بخشی از این پول باید به کنگره پرداخت شود و این باعث میشود تا روند بدهی دولت آمریکا به سایر دولتها همواره رو به افزایش برود.
مایک مالونی میگوید: «بر اساس سیستم مالی کنونی، ما پول خود را تحت عنوان وام دریافت میکنیم و متعهد میشویم که آن را با بهره پس خواهیم داد. اگر اولین دلاری که تولید میشود را قرض کنید و این تنها دلاری باشد که در جهان وجود دارد و شما متعهد شوید که این دلار را با اندکی دلار بیشتر بهعنوان بهره پس میدهید، از کجا میخواهید دلار دوم را تهیه کنید؟ پاسخ این است که باید آن را نیز قرض بگیرید. بنابراین، این یک طرح پانزی است؛ زیرا شما هرگز نمیتوانید آن را پس بدهید و به همین دلیل همواره بیش از پیش در این باتلاق فرو خواهید رفت.»
از ۱۹۷۱ تا کنون دولت آمریکا با کسری تجاری (Trade Deficits) با سایر کشورها مواجه بوده است. این بدان معناست که همیشه حجم خرید محصولات خارجی آمریکا از سایر کشورها (واردات) بیشتر از حجم فروش محصولات خود به آنان (صادرات) بوده است.
ژاپنیها و کرهایها خودرو و محصولات الکترونیکی، کشورهای خاورمیانه نفت و چینیها تقریبن همه اقلام فروشگاههای آمریکا را تامین میکنند. دولت آمریکا در ازای این محصولات دلار پرداخت میکند و همه طرفها از این معامله راضی هستند.
اما، اگر کشورها این سودهای دلاری را به ارز کشور خود تبدیل کنند، ارزش پول ملی آنها افزایش پیدا میکند که باعث میشود تجارت با آنان مقرونبهصرفه نباشد. پس بهجای نقد کردن دلار، کشورها درآمد دلاری خود را با خرید اوراق قرضه آمریکایی سرمایهگذاری میکنند.
در نتیجه، کشورهای جهان محصولات خود را به آمریکا میفروشند و دلاری را دریافت میکنند که از فدرال رزرو برای تولید IOU یا همان «سند بدهی قرض» گرفته شده است. سپس همان دلار را برای خرید IOU بیشتر خرج میکنند.
پول دریافتی حاصل از فروش این اوراق نیز مانند دورههای قبل صرف هزینه مخارج دولت آمریکا میشود؛ اما برای میسر شدن این فرآیند، به پرداخت وامهای بزرگتر نیاز است تا دولت بتواند وام و بهرههای پیش را پرداخت کند.
با بازپرداخت وامهای پیشین با وامهای جدیدتر، اینگونه به نظر میرسد که تمام جهان پولهای بهزحمت بهدستآمده خود را در یک طرح پانزی بزرگ سرمایهگذاری کردهاند.
ادوارد گریفن نیز موضوع را اینگونه تفسیر میکند: «در تجارت تولید پول توسط دولتها، اگر روند تولید و چاپ صعودی پول متوقف شود، اقتصاد آن دولت نابود میشود؛ زیرا دولت جایی است که پول از آنجا برای پرداخت بدهیها تزریق میشود و به همین دلیل چاپ پول بیپشتوانه یک طرح کلاسیک پانزی است و نه راهحل اقتصادی.»
مانند هر چیز نامحدود دیگر، چاپ بیشتر پول نیز همواره به کاستن ارزش آن منجر میشود که نتیجه آن تورم است. روزگاری قیمت یک باک بنزین در ایالات متحده تنها ۵ دلار بود، اما امروزه این عدد به ۵۰ تا ۲۲۰ دلار رسیده است!
پیتر شف نتیجه آثار مخرب چاپ پول را بهگونهای ملموستر تعریف میکند: «رویه چاپ پول حتی زحمات نیروی انسانی را نیز تحتالشعاع قرار داده است. در سالهای دورتر، یک فرد با مدرک دیپلم و یک شغل فنی میتوانست بهراحتی نیازهای یک خانواده بزرگ را در کشوری مانند آمریکا تامین کند. اما امروزه با وجود تحصیلات عالیه نیز مردم از پس هزینههای جاری یک خانواده کوچک برنمیآیند. به همین خاطر، مردم هر روز باید سختتر از دیروز کار کنند تا بتوانند نیازهای اولیه خود را تامین کنند. از سوی دیگر، بهجای یک نفر، همه اعضای خانواده ناچار به کسب درآمد شدهاند تا بتوانند زندگی استاندارد خود را حفظ کنند.»
از پس از قطع شدن پشتوانه طلا از دهه ۷۰، مردم ناچار به تلاش بیشتر شدند و از دهه ۹۰ تقریبن پسانداز خانوارها به صفر رسید و امروزه همان خانوادهها برای امرار معاش به دریافت وام نیاز پیدا کردهاند. این روند از روال عادی یک زندگی استاندارد به تلاش برای بقا تبدیل شده است. از سوی دیگر نیز دولتها ناچار به دریافت مالیات بیشتر از مردم شدهاند.
«آدام فرگوسن» (Adam Fergusson) نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی و نویسنده کتاب «زمانیکه پول میمیرد» به نکته جالبی اشاره میکند. او میگوید: «بانکهای مرکزی سعی میکردند تورم ۲ تا ۳ درصدی را نشانهای از اقتصاد سالم جلوه دهند؛ پس آن را تبدیل به یک هدف کردند. سوال اینجاست که به چه دلیلی تورم ۲ تا ۳ درصدی بهتر از تورم صفر است؟ به شما گفته میشود که قطعن این از تورم منفی بهتر است! چرا که مردم از افزایش تدریجی دستمزد، دارایی و سرمایه خود خشنود هستند. اما در حقیقت این درصد افزایش قیمت یک دزدی است، زیرا افزایش دستمزد بهمعنای کاهش ارزش فعالیت شغلی مردم است.»
«اریک اسپرات» (Eric Sprott)، میلیاردر کانادایی و مدیرعامل شرکت سرمایهگذاری اسپرات اسِت منیجمنت (Sprott Asset Management) اظهار کرد: «در اقتصاد جهانی و در جایی که ارزش ارز کشورها فقط در برابر یکدیگر سنجیده میشود، کشورها قادرند ارزش ارز ملی خود را دستکاری کنند و پایین بیاورند تا اقتصادشان بیشتر قابل رقابت شود.»
یک کشور با ارزش پول کمتر میتواند یک محصول را با قیمت پایینتری تولید کند و همین امر باعث میشود تا شرایط بهتری برای صادرات آن محصول بهوجود بیاید.
سیاستی که همیشه در بسیاری از کشورها اجرا میشود و با این حال بسیاری از کشورها هنوز ضررهای اقتصادی خود را جبران نکردهاند.
آیا به انتهای راه رسیدیم؟
از سال ۲۰۰۸ مردم آمریکا برای حفظ استانداردهای زندگی، بهطور مداوم در حال دریافت وام از دولت بودهاند و به نظر میرسد چوبخط این روش پر شده است و مردم بیش از این قادر نیستند با افزایش بدهی، زندگی خود را به پیش ببرند.
از سوی دیگر، بانکها دیگر تمایلی به پرداخت اعتبار بیشتر به مصرفکنندگان ندارند و بسیاری از مردم نیز نگران چگونگی بازپرداخت بدهیهای پیش خود هستند. این یعنی ما در نقطه بسیار خطرناکی قرار داریم؛ چرا که این مدل یک تهدید جدی برای اقتصاد جهانی به شمار میرود. این طرح پانزی غولپیکری که در اقتصاد جهانی راهاندازی شده، برای حفظ بقای خود فقط بر افزایش بدهیهای خود متکی است.
مایک مالونی این سیاست را به یک سیاهچاله تشبیه میکند: «اگر بخواهیم شرایط را با همین میزان دلاری که تا امروز تولید شده است کنترل کنیم، پرداخت سود سپردهها باعث از بین رفتن عرضه میشود. بنابراین، بهطور مداوم مجبور خواهیم بود تا در هر ماه ارز بیشتری قرض بگیریم. سیستمی که به این شکل ساختار یافته، ما را ناچار به عرضه بیشتر پول میکند، در غیر اینصورت سیستم از پای در خواهد آمد. سیاستمداران و دولتمردان وعده وعیدهای خوبی میدهند و میگویند برنامههایی برای کاهش بدهیها دارند؛ اما بدون فروپاشی کل اقتصاد این کار امکانپذیر نیست و این یعنی ما درون این سیاهچاله بلعیده خواهیم شد و سیاستمداران جهان اگر راهی برای نجات شرایط کنونی پیدا نکنند، شاهد فروپاشی یکشبهای خواهند بود که حتی تصورش را نیز نمیکردند.»
پیتر شف نیز همین اعتقاد را دارد و میگوید: «مشکل اینجاست که ما از راه اصلی منحرف شدهایم و دیگر توانی برای بلند کردن این کُنده نداریم. زیرا هر دور این کُنده سنگینتر میشود و در نهایت از روی خود ما رد خواهد شد.»
بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ بهنوعی آغاز نخستین دردهای سرطان این طرح پانزی بود. دولتمردان جهان برای نجات خود دست روی دست نگذاشتند و با حمایت از موسسههای مالی و بانکهای خود، این فروپاشی غیرقابل انکار را به تاخیر انداختند. آنها برای حمایت از شهروندان و موسسههای مالی خود شروع به اخذ وامهای کلان کردند تا بلکه بتوانند از این بحران عبور کنند.
«جیمز جی ریکاردز» (James G. Rickards) مدیرعامل ارشد تنژنت کپیتال پارتنرز (Tangent Capital Partners) از رخداد ماههای بعد از بحران ۲۰۰۸ اینگونه میگوید: «اتفاقیکه در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ رخ داد این بود که دولت آمریکا با تزریق پول، ضمانتنامههای بانکی، چاپ پول و افزایش نقدینگی در جامعه بحران را مهار کرد. دولتها این قدرت را دارند و نباید قدرت آنها را در دیکته کردن و دستوری کردن اقتصاد دستکم گرفت؛ اما این در کوتاهمدت جوابگو است و نه در بلندمدت؛ چرا که در عمل مشکلات حل نشده و تنها بدهیها افزایش پیدا کرده است. بانکها هنوز بدهکار هستند و رشد اقتصادی متوقف شده؛ بنابراین، ما هنوز هیچ مشکلی را حل نکردهایم.»
ادوارد گریفن نیز با حل نشدن مشکل با تولید بیشتر پول موافق است: «با روشی که دولتها برای مهار بحران در پیش گرفتند، با تولید پول بدون پشتوانه و تزریق آن به جامعه و افزایش قدرت خرید، آنها در حقیقت مشکل را حل نکردند، بلکه وضعیت را بدتر کرده و بحران را به آینده موکول کردند. تزریق پول توسط فدرال رزرو تنها در کوتاهمدت جانی به اقتصاد بخشید؛ اما عواقب آن در بلندمدت و در ابعاد بزرگتر چیست؟»
پیتر شف بر این باور است که ایالات متحده بهزودی شاهد ریزش بسیار شدید ارزش دلار، در حدود ۲۰ الی ۴۰ درصد خواهد بود. بسیاری از افراد در سراسر جهان سالها در حال خرید دلار بهعنوان وسیله حفظ ارزش بودهاند. وقتی به این نتیجه برسند که دلار دیگر ارزشی ندارد، در حقیقت بهدنبال جایگزینی نسبتبه دلار برای حفظ سرمایه خود خواهند رفت. در حقیقت امروز دلار از معامله ترس سود میبرد! حال چه میشود اگر معامله ترس از خود دلار بترسد؟ اتفاقیکه با چاپ پول بیپشتوانه توسط فدرال رزرو رقم خورده، بهغیر از ایجاد تورم شدید، ریسک ایجاد یک بیاعتمادی جهانی نسبتبه دلار آمریکا است.
جیمز جی ریکاردز اطمینان دارد که بحران پولی گریبان ایالات متحده را خواهد گرفت؛ او میگوید: «خیلی دشوار میتوان فهمید که چه عاملی در چه زمانی شروع این رخداد را رقم خواهد زد. شاید نتوان زمان آن را پیشبینی کرد اما میتوان گفت که این یک بلای طبیعی است که شوک سیاسی بزرگی را ایجاد خواهد کرد و به از بین رفتن اعتماد بینالمللی منجر خواهد شد.»
پیتر شف در این باره میگوید: «این فاجعه میتواند نوعی به حراج گذاشتن خزانهداری آمریکا باشد؛ اما مشکل آنجاست که در آن زمان خریداری وجود نخواهد داشت و نرخ بهره شروع به افزایش میکند. بازیگران اقتصاد، صندوقهای سرمایهگذاری بزرگ و بانکهای مرکزی کشورها وارد عرصه شده و در یک چشم بههم زدن شروع به پایین کشیدن ارزش دلار میکنند.»
مانند تمام طرحهای پانزی دیگر، هنگامیکه شرکتکنندگان متوجه میشوند فریب خوردهاند، دیگر به بازی ادامه نمیدهند و طرح متلاشی میشود. هنگامیکه متقاضیانی همچون بانکهای مرکزی خارجی که پیشتر از جمله مشارکتکنندگان اصلی به حساب میآمدند از خرید دلار دست میکشند، فدرال رزرو ایجاد تقاضا میکند. اما اینبار، مشتریانی که پیشتر با ایجاد تقاضا شروع به خرید میکردند، دیگر تمایلی به خرید ندارند و تنها مشتری این بازار، خود فدرال رزرو خواهد بود. اینجا پایان بازی یا بهعبارتی آغاز شروع ابرتورم خواهد بود.
جیمز تراک درباره ابرتورم میگوید: «ابرتورم به تورمی گفته میشود که سرعت افزایش نرخ آن بسیار بالا است. این پدیده زمانی رخ میدهد که یک ارز اعتماد مردم را نسبت به خود از دست میدهد. در این زمان دولت شروع به خرج کردن تمام دارایی خود میکند و به همین دلیل ناچار به قرض گرفتن میشود. سپس بانک مرکزی وارد عمل شده و با چاپ پول آن بدهی را به ارز تبدیل میکند.»
آدام فرگوسن میگوید: «سوالی که وجود دارد و من جواب آن را نمیدانم این است که چه سطحی از تورم؟ ۱۵ درصد؟ ۲۰ درصد؟ یا ۳۰ درصد؟ آیا این رقم وحشتناک نیست؟ آنچه من میدانم این است که وقتی زمان آن فرا رسد، وحشتی سراسری ایجاد میشود. ابرتورم به افزایش قیمت کالا و خدمات منجر میشود؛ این افزایش از خودش تغذیه میکند و مردم بهدنبال مبادلات غیرارزی با یکدیگر میروند تا از دلار فاصله بگیرند و برای رها شدن از دلار آن را خرج میکنند و دلارها جای خود را به لوازم و مایحتاج میدهد. تقاضا برای پول نقد و در نتیجه نقدینگی افزایش پیدا میکند، زیرا همه میخواهند پول خود را خرج کنند. زندگی به روزمرگی و گذر امورات تبدیل میشود. خرید مایحتاج اصلی به بیش از حد نیاز میرسد زیرا همه میدانند که باید فردا همه چیز را گرانتر بخرند. بازنشستگان مجدد به فکر بازگشت به سر کار میافتند، زیرا همه در این بازی پانزی شکست خوردهاند و باید راهی برای نجات ورشکستگی خود پیدا کنند. منازل رو به فرسودگی میروند زیرا مردم پول خود را خرج واجبات کردهاند و پولی برای تعمیرات ندارند. اگر صاحبخانهها نتوانند از مستاجران خود اجاره بگیرند، چگونه میتوانند از املاک خود در برابر تعمیرات محافظت کنند؟ چگونه میخواهند مالیات پرداخت کنند؟ من فکر میکنم کل اقتصاد با شروع ابرتورم از هم فرو خواهد پاشید. نخستین عکسالعمل فدرال رزرو هم ایجاد تورم بیشتر با چاپ بیشتر پول برای تحریک اقتصاد است؛ چیزی که خود دلیل اصلی مشکل بوده است.»
در نگاه اول به نظر میرسد این مشکلی است که فقط گریبان ایالات متحده را خواهد گرفت. اما بسیاری از کشورها سرمایههای بسیار زیادی را در اوراق قرضه دولت ایالات متحده تزریق کردهاند. از بین رفتن اعتبار دلار آمریکا میتواند به یک بحران اقتصادی سراسری منجر شود که تمام کشورهای دنیا را در بر میگیرد.
جیمز ترک نیز پیامدهای افت ارزش دلار آمریکا را اینگونه تعبیر میکند: «اگر دلار آمریکا دچار ابرتورم شود، پیامدهای آن واقعن عمیق خواهد بود. وقتی ابرتورم فجایع به این بزرگی به سر کشوری مانند زیمباوه آورده، چه فاجعهای رخ میدهد هنگامیکه ارز ذخیره جهانی دچار ابرتورم شود؟ بهطور حتم ابعاد عواقب آن بهحدی بزرگ خواهد بود که تا کنون مشابه آن را تجربه نکردهایم. حتی تخمین عواقب آن نیز غیرقابل پیشبینی است.
منطق میگوید در این حالت اکثر کشورهای جهان نیز دچار مشکلات اقتصادی بزرگی خواهند شد؛ چرا که بخش بزرگی از ذخایر کشورهای جهان نیز دلار آمریکا است. بعد از جنگ جهانی دوم ارزش بسیاری از ارزهای جهان بهشدت کاهش پیدا کرده و دلیل آن برای همه مشترک است: مدیریت و سیاستگذاری نادرست. دولت آمریکا در حال حاضر سیاست بدی را ارایه کرده؛ اشتباه بانک مرکزی نیز این است که سعی در کنترل کردن ارز دارد. نتیجه این سیاست بهطور قطع سقوط دلار خواهد بود و اکنون در مسیری است که من آن را گورستان ارز فیات مینامم.»
نکته جالب اینجاست که «بن برنانکه» (Ben Bernanke) در سال ۲۰۰۲ گفته بود دولت ایالات متحده یک تکنولوژی بهنام دستگاه چاپ (printing press) دارد که به دولت اجازه میدهد بدون هیچ هزینهای، به هر اندازه دلخواه دلار آمریکا تولید کند.
بن برنانکه در حال حاضر رییس هیات مدیره فدرال رزرو است!
ابرتورم ممکن است یکی از سناریوهایی باشد که جهان امروز شاهد آن خواهد بود. تاریخ به ما نشان داده هر زمان که دولتها با تولید سیستم فیات مصنوعی اقتصاد را به جلو حرکت دهند، نتیجه همواره یکسان بوده و یک فاجعه به بار آمده است.
مایک مالونی میگوید: «شکست، یک آمار صد درصدی اثباتشده است و هیچ استثنایی در کار نیست؛ پول فیات محکوم به شکست است و ما ۴۰ سال پیش طعم این تجربه تلخ را چشیدهایم، هنگامیکه پول تمام دنیا به یکباره تبدیل به ارز فیات شد، یعنی زمانیکه سیستم برتون وودز متوقف شد. اگر اعتماد به دلار از بین برود، که به اعتقاد من این اتفاق در همین دهه رخ خواهد داد، زیرا تاریخ همواره تکرار خواهد شد، همه به سمت یک جایگزین امن و قابل اعتماد خواهند رفت و یکی از این جایگزینها خود طلا است.»
ادوارد گریفن نیز بر همین باور است: «تنها راهحل حقیقی این است که همه بهسمت یک ارز یکپارچه حرکت کنیم، یک پول واقعی که پشتوانه دارد. این پشتوانه نباید حتما طلا یا نقره باشد. جوامع بهطور معمول روش سعی و خطا را انتخاب کردهاند و در نهایت مجدد به سمت طلا و نقره بازگشتهاند. پس این سرنخی است که ارزش امتحان کردن را دارد.»
با همه بیاعتمادی که امروز در سراسر جهان شاهد آن هستیم، بازگشت به اقتصاد با پشتوانه طلا به نظر کاملن منطقی میآید؛ پس چطور درباره آن صحبت خیلی جدی مطرح نیست؟ پاسخ بسیار ساده است. افرادی که در بالای هرم قرار دارند و در حال کسب سود از این سیستم پانزی هستند نمیخواهند بازی به پایان برسد. خیلیها اکنون این واقعیت را باور دارند که قیمت طلا و نقره دستکاری میشود تا بهعنوان یک وسیله تبادل جهانی مورد استفاده قرار نگیرد.
دولتها ارزش طلا را پایین نگه میدارند تا ارزش دلار بهعنوان وسیله ذخیره ارزش حفظ شود. این در حالی است که میدانیم دلار در طی سالیان گذشته، بخش بزرگی از ارزش خود را از دست داده است.
تحقیقاتی که کمیته اقدام ضدانحصار طلا (Gold AntiTrust Action Committee) یا GATA انجام داده است، حکایت از سرکوب عمدی قیمت طلا با روشهای گوناگون دارد.
«بیل مورفی» (Bill Murphy) رییس هیات مدیره کمیته اقدام ضدانحصار طلا میگوید: «در طی ۱۲ سال ما هیچ ذخیره ثروتی بهجز شواهدی از دستکاری قیمت طلا نداشتهایم. این درست مانند این است که ما درباره یک محاکمه قتل صحبت میکنیم که هیئتمنصفه بدون تردید مجرم را محکوم اعلام میکند اما ما بازهم باید تکتک مدارک و شواهد را به دادگاه ارایه دهیم.»
مایک مالونی در اینباره شواهدی ارایه میدهد و معتقد است با اینکه اثبات برخی از راههای دستکاری طلا دشوار است، اما راههای بسیار روشنی مانند تغییر میزان فروش بانک مرکزی در زمانهای مختلف گزارش شده است.
بین سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲ بانک انگلیس بهشکل حیرتآوری مقدار بسیار زیادی از طلای خزانه بریتانیا را به قیمت متوسط ۲۷۵ دلار (هر اونس) فروخت و با وجه بهدستآمده حاصل از فروش طلا شروع به خریدن یورو و دلار آمریکا کرد. پس از آن، دولتهای کانادا، فرانسه و سوئیس نیز به فروش بخش عظیمی از طلاهای خود اقدام کردند.
اریک اسپرات علت این ماجرا را بیان میکند: «بانکهای مرکزی هر سال ۴۰۰ تن از طلاهای خود را هر ساله میفروختند. اما سوال اینجاست که چرا این کار را میکردند؟ بهیقین این احمقانهترین تصمیمی بود که هر کسی میتوانست بگیرد. آنها این کار را هر سال تکرار میکردند. اکنون که هر اونس طلا به بالای ۲۰۰۰ دلار رسیده است، پس چرا آنها طلاهای خود را میفروختند؟ زیرا میخواستند قیمت را پایین نگه دارند. این یک کار هماهنگشده بود تا همه باورها و تمرکزها بهسمت پول تغییر مسیر دهد.»
قیمت جهانی طلا چگونه دستکاری میشود؟
«آلن گرین اسپن» (Alan Greenspan) رییس سابق بانک مرکزی ایالات متحده به دستکاری کردن قیمت طلا در کنگره اعتراف کرده است.
با اینکه بانکهای مرکزی مجاز به فروش طلای ذخیره خود هستند، در عین حال با روشهایی قادر به سرکوب کردن قیمت آن نیز هستند. برخی از سرمایهگذاران معتقدند بانکهای مرکزی غربی طلاهای خود را به بانکهای شمش طلا (Bullion Banks) وام میدهند. بانکهای شمش موسساتی هستند که طلا را به نیت خرید مجدد آن در آینده با قیمت پایینتر به فروش میرسانند و با پول حاصل از فروش طلا، اوراق قرضه آمریکایی میخرند.
این کار بهخودی خود اشکالی ندارد؛ بانکهای مرکزی به بانک شمش گزارش میکنند که هزاران تن طلای ذخیره در اختیار دارند. اما طلایی که به بانک وام دادهاند را نیز به آمار خود اضافه میکنند.
حال، زمانیکه یک بانک مرکزی میزان مشخصی از ذخیره طلا را اعلام میکند، بخشی از دارایی اعلامشده ممکن است در اختیار بانک شمش باشد که شاید برای خرید اوراق قرضه به فروش رفته باشد.
فروش طلا توسط بانکهای شمش به کاهش قیمت طلای جهانی منجر میشود، درست مانند زمانی که بانکهای جهانی طلای خود را بهطور مستقیم به فروش برسانند؛ اما تفاوت در این نکته است که این وام در دفتر بانکهای مرکزی ثبت نشده است.
خزانهداری ایالات متحده چند سال قبلتر روش محاسبه ذخایر طلای خود را تغییر داد. به این صورت که مجموع داراییهای خزانه ایالات متحده را با طلاهای دریافتی از دیگر کشورها که بهصورت امانی در این کشور وجود دارد، جمع میزد و آنرا میزان ذخایر ایالات متحده مینامید. این کار مصداق بارز محاسبهگری غیرقانونی و جعلی است.
اما چرا همه تلاشها برای پایین نگهداشتن قیمت طلا و نقره است؟ چرا قیمت حقیقی طلا و نقره از سوی طراحان پانزی تهدید میشود؟
پاسخ این سوال توسط پیتر شف به این صورت بیان شده است: «بین طلا و ارزهای ملی یک رقابت جدی وجود دارد، زیرا طلا تنها رقیب ارزهای ملی به شمار میرود. طلا پول است و این ارزهای ملی زیرمجموعههای پول هستند که بهجای طلا در گردشند.
ارز فیات به دولتها قدرت میدهد؛ در حالیکه پول واقعی قدرت را به مردم برمیگرداند. اگر شما پول واقعی داشته باشید، دولت محدود میشود و در نهایت میتواند از گردش پول مالیات اخذ کند و خب مردم نیز همیشه نسبتبه پرداخت مالیات مقاومت میکنند. بنابراین تا زمانیکه دولتها میتوانند هیچ را چاپ کنند و آن را قرض بدهند، بهسادگی میتوانند امور را به دست گرفته و اقتصاد مملکت را اداره کنند؛ کاری که همه آنها (کشورها) میکنند. طلا چیزی است که از مردم در برابر سیاستهای غیرمسوولانه دولتها محافظت میکند و جلوی آزادی عمل دولتها را میگیرد. بله، طلا برای دولتها یک دشمن بزرگ به شمار میرود؛ زیرا دوست آزادی و محافظ مردم در برابر حکومت است!»
بیل مورفی نیز تایید میکند: «طلا رقیب دلار است و هنگامیکه رشد میکند، تورم مورد تهدید قرار میگیرد. طلا نوعی فشارسنج برای عملکرد دولت ایالات متحده است. هنگامیکه طلا غرش میکند و همه دنیا را به لرزه درمیآورد، همه توجهها را به خودش جلب میکند. در این شرایط دولت آمریکا بهسراغ والاستریت و سیاستمداران میرود و سوپاپ قیمت را میکشد!»
دولت ایالات متحده و وال استریت نمیخواهند شما به مبادله طلا و سکه بروید، زیرا ترجیح میدهند به شما کاغذ بفروشند!
جیم پوپلاوا
بر خلاف اشتیاق پایین نگهداشتن قیمت طلا و نقره از سوی دولتها، همواره در طول زمان شاهد افزایش تقاضا برای نقره و طلا بودهایم. این مساله به یک مشکل بزرگ برای بانکهای مرکزی تبدیل شده است. آنها برای کنترل قیمت مقدار بسیار زیادی از ذخایر طلای خود را در طی سالیان فروختهاند و اینکه اکنون همه خریدار طلا شدهاند، برای آنان نگرانکننده است.
آلاسدایر مکلئود
تحلیلگر بازار طلا
بانکهای مرکزی غرب برای پایین نگهداشتن قیمت طلا ناچار به فروش یا اجاره دادن طلاهای ذخیره خود بودهاند. به همین دلیل، رفتهرفته خزانهها خالی شده و هیچکس نمیداند که میزان طلای فروختهشده یا اجاره دادهشده بانکها بیشتر از داراییهای فیزیکی آنها است یا خیر. اگر اینگونه باشد، یکی از بزرگترین کلاهبرداریهای جهان رخ داده است؛ یک توطئه شیادانه که نه توسط اشخاص، بلکه توسط همه دولتهای جهان طراحی و اجرا شده است.
گفتنی است اکثر ذخایر طلای جهان در اختیار فدرال رزرو نیویورک و بانک انگلیس قرار دارد و طلاها هرگز از آنجا خارج نمیشود؛ تنها از یک قفسه به یک قفسه دیگر جابهجا شده یا برچسب روی شمشها تغییر میکند و نام صاحب آن تغییر میکند.
سوالی که ادوارد گریفن در اینباره مطرح میکند این است که اگر تمامی صاحبان طلا بهویژه بازیگران اصلی بخواهند همزمان طلاهای فیزیکی خود را تحویل بگیرند، آیا بهصورت فیزیکی امکانپذیر است یا خیر؟ او میگوید این بازی نمیتواند تا ابد ادامهدار باشد، زیرا دیر یا زود مردم طلاها و نقرههای فیزیکی خود را مطالبه خواهند کرد، موضوعی که همین حالا نیز در حال انجام است.
عدم وضوح در فروش طلا توسط بانکهای مرکزی تاکنون مورد توجه جدی قرار نگرفته؛ اما بهدلیل آنکه هجوم مطالبات طلای فیزیکی بهسرعت در حال افزایش است، ذخایر بانکهای مرکزی رو به اتمام است و این یعنی بهزودی تاریخ شاهد رسوایی بزرگی خواهد بود.
ادوارد گریفن نیز نهتنها امیدی به اصلاح شرایط توسط دولتها ندارد، بلکه همه چیز را زیر سر سیاستمداران میداند: «بانکهای مرکزی و سیاستمدارانی که در راس قدرت قرار دارند فقط میتوانند پول بیپشتوانه تولید کنند تا تورم ایجاد شود. به غیر از این کار هیچ چاره دیگری برای حل این معضل ندارند. تا زمانی که دست روی دست بگذاریم و اجازه دهیم تا آنان رهبران ما باشند و حل مشکل را به آنان بسپاریم، چطور میتوانیم انتظار بهتر شدن اوضاع را داشته باشیم؟ این تنها حربه آنها است. شما نمیتوانید از یک کلاهبردار بخواهید یک کسبوکار واقعی راهاندازی کند، زیرا نمیداند چگونه باید این کار را انجام دهد. پس شما نمیتوانید سراغ دولتمردان بروید و از آنها بخواهید بحران را حل کنند، زیرا راهحل آن را نمیدانند.»
نکتهای که امروزه بهوضوح در میان مردم مشهود است، اینکه اکثریت به این نتیجه رسیدهاند طلا بسیار بیشتر از پول کاغذی حفظ ارزش میکند.
ادوارد گریفن در اینباره به نکته قابل تاملی اشاره کرده است: «نکتهای که درباره قیمت طلا باید در نظر داشته باشیم، این است که این طلا نیست که قیمت آن رو به افزایش گذاشته؛ بلکه ارزش دلار در حال از بین رفتن است. ارزش طلا با تلاشهای انسانی و غولهای مالی ثابت مانده؛ ارزش طلایی که امروز میخریم همان میزان است که ۲۰۰۰ سال پیش بوده است. در حقیقت ارزش حفاری و بهدست آوردن طلا در امروز همان میزان است که ۲۰۰۰ سال پیش برای بهدست آوردن آن تلاش میشد.»
طلا بیمه مال است و شما آن را برای این میخرید که ارزش دارایی شما حفظ شود. البته مجبورید این کار را بکنید، زیرا در تمام ادوار تاریخ شاهد بحرانهای مالی بودهایم.
جیم پوپلاوا
شاید دیر یا زود شاهد از بین رفتن سیستم مالی کنونی باشیم؛ اما هر کجا که تهدید هست، فرصت نیز وجود دارد.
پیتر شف به موقعیت کنونی اقتصاد جهان با دید مثبتی نگاه میکند: «شاید اکنون آخرالزمان یا حتی پایان راه آمریکا نباشد، اما میتواند برای بسیاری از کشورها آغاز یک شکوفایی اقتصادی عظیم باشد؛ دنیایی که دیگر لازم نیست تریلیونها دلار سرمایه را دو دستی تقدیم آمریکاییها کرده یا از کالاهای تولید کشورهای دیگر استفاده کنیم. بنابراین، این چیزی نیست که ما از آن وحشت داشته باشیم، بلکه باید از آن بهعنوان یک دنیای آزاد و جدید استقبال کنیم.»
اگرچه این پروژه پانزی بهمدت دههها مال و تلاش مردم را بلعیده است، اما آینده از آن مردم جهان خواهد بود. اگر بینش خود را واقعبینانه کنیم و با تعصب به اتفاقات سیاسی و اقتصادی جهان نظاره نکنیم، راههای بسیار خوبی برای داشتن آیندهای آزاد و بدون وابستگی به دولتها خواهیم داشت. روزگاری که دیر یا زود فرا خواهد رسید.