مرور و بررسی کتاب «آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیست‌ویکم»

بررسی کتاب آدام اسمیت در پکن نوشته‌ جیووانی آریگی، تحلیلی درباره‌ پیامدهای ظهور چین در چهارچوب تحول تاریخی سرمایه‌داری و روابط بین‌الملل معاصر.

مقدمه

کتاب حاضر با نام «آدام اسمیت در پکن: تبارهای قرن بیست و یکم» (Adam Smith in Beijing: Lineages of the Twenty-first Century) را می‌توان تحلیلی عمیق درباره‌ ماهیت و پیامدهای ظهور چین در چهارچوب تحول تاریخی سرمایه‌داری و روابط بین‌الملل معاصر دانست. در این اثر، دیدگاهی ساختارشکن، آشنایی‌زدا، با دقت تحلیلی و همراه با اطلاعاتی گسترده ارایه شده که جایگاه خاصی در میان آثاری‌که این روش و ادبیات مشابه را به‌کار گرفته‌اند، ایجاد کرده است. نویسنده‌ کتاب، جووانی آریگی است و انتشارات Verso Books در سال ۲۰۰۷ آن را منتشر کرده است. کتاب حاضر به زبان‌های متعددی از جمله فارسی برگردانده شده است. مترجم اثر در ایران سیدرحیم تیموری است و انتشارات اختران آن را به بازار کتاب عرضه کرده. این کتاب ۱۷ سال پیش نوشته و منتشر شده، ولی همچنان خواندنی به نظر می‌رسد؛ کما این‌که با گذشت این سال‌ها بهتر می‌توان واقع‌بینی نویسنده را دریافت. حتی اگر تحلیل‌ها و بررسی‌های اثر حاضر، در نظر برخی در روزگار کنونی چندان مورد توجه نباشد، ولی همچنان دقت و روش نویسنده برای تحلیل و تفکر پیرامون مسایل، نو و شامل نکات خواندنی خواهد بود.

کتاب پس از مقدمه، در چهار بخش و دوازده فصل تدوین شده است که با دیدگاه تاریخی و تطبیقی پیش می‌رود. در بخش یکم، نظریات آدام اسمیت و عصر نوین آسیا بررسی می‌شود. نویسنده در بخش دوم به پیچیدگی‌ها و آشفتگی‌های جهان قرن حاضر می‌پردازد. بخش سوم روی بررسی مقوله هژمونی و بازتعریف و بازشناسی آن تمرکز دارد؛ بخش آخر نیز تبارشناسی و تحولات دوران تازه آسیای شرقی را زیر ذره‌بین قرار داده است.

درباره‌ نویسنده

جووانی آریگی اقتصاددان جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

جووانی آریگی، اقتصاددان، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه، کمی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، ۷ جولای ۱۹۳۷ در میلان ایتالیا دیده به‌جهان گشود و در ۷۱ سالگی در سال ۲۰۰۹ در کشور آمریکا روی در نقاب خاک کشید. او تحصیلاتش را در ایتالیا گذراند و تدریس جامعه‌شناسی، تاریخ و اقتصاد را در زادگاهش آغاز کرد. بعدها به ایالات متحده رفت و استاد دانشگاه جانز هاپکینز (Johns Hopkins University) و بینگ‌همتون شد. وی به‌طور جدی در زمینه‌های اقتصاد سیاسی، جامعه‌شناسی تاریخی و روابط بین‌الملل پژوهش و تدریس داشت. او به‌طور گسترده‌ای تحت تاثیر متفکران متنوعی از تمام طیف‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی از جمله آدام اسمیت، «مکس وبر» (Max Weber)، «کارل مارکس» (Karl Marx)، «آنتونیو گرامشی» (Antonio Gramsci) و «کارل پولانی» (Karl Paul Polanyi) بود. از او ده‌ها مقاله و کتاب پژوهشی برجای مانده است.

درباره‌ کتاب

آدام اسمیت در پکن تبارهای قرن بیست‌ویکم

همان‌طور که تولید اساسی برآمده از سرمایه‌داری که کارل مارکس به آن اشاره داشت، نه در برلین بلکه در دیترویت ظهور کرد، اقتصاد بازار غیرسرمایه‌داری نیز که آدام اسمیت آن را صورت‌بندی کرده بود، نه در بریتانیا، بلکه در چین شکوفا شده است؛ بنابراین به‌نظر می‌رسد «مارکس در دیترویت» و «آدام اسمیت در پکن» جایگاه‌شان را یافته‌اند. نویسنده پیش از بررسی ویژگی‌ها و تاثیرات رشد اسمیتی چین، ظهور و افول دوره‌ای قدرت‌های غربی را از دولت‌شهرهای ایتالیا مانند جنوا گرفته تا هلندی‌ها، بریتانیایی‌ها و در نهایت چرخه‌های انباشت آمریکایی بیان می‌کند. در واقع وی به تز چهار چرخه (Four-Cycle Thesis) اشاره می‌کند که به‌طور گسترده در قرن بیستم طولانی توسعه یافته است. این تز بیان می‌کند که توسعه‌ سرمایه‌داری غربی بر انباشت بی‌پایان سرمایه و قدرت برآمده از تعامل صنعت، نظامی‌گری و سرزمین‌گرایی متکی است. با این حال، سلطه و هژمونی غرب اکنون رو به افول است. در این راستا، می‌توان به‌ تلاش‌های فراوان ایالات متحده اشاره کرد که به‌عنوان قدرت اقتصادی اول دنیا می‌کوشد تا به دولتی جهانی تبدیل شود؛ ولی تهدیداتی مانند رخداد‌های قریب‌الوقوع «بحران سیگنال» (Signal Crisis) و «بحران پایانه» (Terminal Crisis) موجب تضعیف و انحراف راه‌ و روش این کشور برای نیل به اهدافش شده است. این بحران‌ها هم از سازکارهای ذاتی تولید سرمایه‌داری و هم از سومدیریت دولت بر اقتصاد برمی‌آید.

نویسنده در این کتاب نشان می‌دهد که ایالات متحده و سایر کشورهای سرمایه‌داری با بحران سودآوری ناشی از یک «فشار مضاعف» (Double Squeeze) دست‌وپنجه نرم می‌کنند. در واقع، رقابت افقی بین سرمایه‌داران و رقابت عمودی بین کارگران و سرمایه‌داران عامل این فشار است.

از سوی دیگر، استراتژی رفاهی که در دوران جنگ سرد برای ایالات متحده موفقیت‌آمیز بود، در قرن بیست‌ویکم در چهارچوب جنگ علیه تروریسم شکست خورده است؛ زیرا واکنش سیاست فاجعه‌بار دولت جورج بوش (George Bush)، رییس‌جمهور وقت آمریکا، به حملات ۱۱ سپتامبر، به بحرانی بزرگ، یعنی بحران هژمونی (سیگنال) منجر شد. نویسنده نشان می‌دهد که انبساط مالی (Financial Expansion) برآمده از پیامدهای نامطلوب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در این روند به‌وجود می‌آید و نظم موجود را به‌چالش می‌کشد.

آریگی، با این روند استدلالی، از افول هژمونی ایالات متحده سخن می‌گوید و خاطرنشان می‌کند که جایگاه دلار در اقتصاد جهانی در حال متزلزل شدن است. این اتفاق به‌طور عملی و نمادین می‌تواند نشانه و حتی عاملی برای از دست رفتن قدرت و ظرفیت ظرفیت ملی آمریکا برای حفظ مرکزیتش در اقتصاد سیاسی جهان باشد. در واقع نویسنده با این ساختار استدلالی در تلاش است که نشان دهد پروژه‌ امپریالیستی نومحافظه‌کاران در حال شکست خوردن است و از این‌رو، راه برای تبدیل شدن چین به مرکز جدید قدرت جهانی در حال هموار شدن به‌نظر می‌رسد.

آریگی روی «صعود مسالمت‌آمیز» (Peaceful Ascent) چین دست می‌گذارد و به‌بررسی پتانسیل تبدیل شدن این کشور به ابرقدرت جدید جهان به‌دلیل عوامل ساختاری داخلی و احتمالی (درگیرهای بین‌المللی) می‌پردازد. نویسنده جنگ سال ۲۰۰۳ عراق را به‌عنوان مثالی درنظر می‌گیرد که به‌طور قابل توجهی قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی ایالات متحده را تضعیف کرد، به‌چالش کشید و درنهایت موجب شد که چین، ذی‌نفع واقعی درگیری‌ باشد.

فراتر از عامل خارجی، مدل اسمیتی چین برای رشد، همراه با سیاست‌های خارجی زیرکانه‌اش و با پشتیبانی از قدرت اقتصادی و مالی، آن را به خط مقدم اقتصاد جهانی سوق می‌دهد. این تغییر، تاثیرات عمیقی نه‌تنها بر چین بلکه بر کل جهان خواهد داشت. نویسنده معتقد است چین آمادگی دارد که ظهور «یک مشترک‌المنافع تمدنی که واقعن به تفاوت‌های فرهنگی احترام می‌گذارد» را رهبری کند؛ چراکه جمعیت وسیع و منابع طبیعی محدود آن مانع از این می‌شود که همان مسیر سلطه و استانداردهای بالای زندگی را دنبال کند که ایالات متحده آمریکا و دیگر قدرت‌های جهانی دنبال کرده‌اند.

آریگی در سراسر فراروایت‌های ارایه‌شده، با دقت به تک‌تک جزییات می‌پردازد و سعی می‌کند ارجاعات مناسبی به‌کار گیرد. با این حال، همچنان حرف‌ها و انتقاداتی برپایه‌ تحلیل وی باقی است. باید به یاد داشت که انبساط مالی یا مالی‌سازی (Financialization)، مانند شمشیری دولبه برای سرمایه‌داری عمل می‌کند. از یک سو، انبساط مالی راه‌حلی موقت برای حل مسایل پیرامون انباشت بیش از حد سرمایه و تولید ارایه می‌دهد و برای ایالات متحده و هر کشوری که این راهکار را به‌کار گرفته است، فرصت و زمانی فراهم می‌کند تا از نوآوری‌های فکری و نیروی کار فیزیکی سایر کشورها بهره‌مند شود؛ در مقابل، جنبه واقعی و تولیدی اقتصاد را تضعیف و بی‌ثباتی ذاتی نظام سرمایه‌داری را تشدید می‌کند. با این همه، به نظر می‌رسد آریگی بیشتر به اثرات منفی این ارزیابی نظر دارد. به همین دلیل، او استدلال می‌کند که استقراض خارجی و افزایش بدهی ایالات متحده که تا حدی به‌دلیل هزینه‌های اقتصادی جنگ عراق بوده، ضرورتی نداشته و همین موضوع، به اقتصاد این کشور آسیب زده و پول آن را تضعیف کرده است.

آریگی همچنین پیشنهاد می‌کند که کشورهای آسیای شرقی ممکن است با استفاده از مازاد تراز پرداخت خود حمایت‌هایشان را از سلطه‌ آمریکای شمالی متوقف کنند. در واقع کافی است در «تامین مالی کسری حساب جاری ایالات متحده» مشارکت نداشته باشند که نتیجه‌ آن تسهیل گشایش‌های متعددی برای دیگر اقتصادها خواهد بود. با این حال، توجه به این نکته مهم است که تا وقتی کشورهای آسیای شرقی به‌سمت یک مدل رشد مبتنی‌بر تقاضای داخلی حرکت نکنند، به تامین مالی کسری تجاری ایالات متحده برای تامین تقاضای خارجی ادامه خواهند داد، چراکه برایشان سودآور و متضمن بقایشان در روندهای اقتصادی جهانی خواهد بود. به‌دیگر سخن، دامپینگ دارایی‌های ایالات متحده به نفع این کشورها که ذخایر دلاری قابل توجهی را انباشته کرده‌اند، نیست.

آریگی در پیش‌گفتار اذعان می‌کند افول هژمونی ایالات متحده بلافاصله به فروپاشی هژمونی دلار منجر نمی‌شود؛ چراکه علاوه‌بر لَختی و ایستایی در روند تغییر ارز ذخیره، فقدان جایگزین‌های قابل دوام، این روند انتقالی را دشوار خواهد کرد. برای مثال بی‌تمایلی اتحادیه اروپا به استفاده از یورو به‌عنوان ارز جهان‌روا و کسری حساب جاری و مشکلات تامین نقدینگی ژاپن، موجب شده است که این ارزها برای ذخیره ارزی نامناسب باشند.

درنهایت، اگر کشورهای آسیای شرقی از «قرض دادن» مازاد خود برای تامین مالی کسری تجاری آمریکا دست بردارند، ایالات متحده ظرفیت وارداتی خود را از این ناحیه دست خواهد داد که در نتیجه کل قدرت تولیدی، صادراتی و اقتصادی ناحیه‌ جنوب شرق آسیا رفته‌رفته رو به‌افول می‌گذارد. تا زمانی‌که این کشورها نتوانند مقصدهای صادراتی دیگری بیابند یا تمایلی به چشم‌پوشی از مازاد تجاری خود نداشته باشند، چاره‌ای جز ادامه تامین مالی واردات آمریکا ندارند.

همچنین اندیشه‌ «افول غرب و ظهور شرق» نوآوری آریگی نیست ولی وی استدلال را به سطح تحلیلی پیچیده‌تری ارتقا می‌دهد. بااین‌حال، هنوز مشخص نیست که چرا چین، به‌جای هند، آلمان، اتحادیه اروپا یا هر رقیب دیگری، باید به مرکز قدرت جهانی تبدیل شود. آریگی تاکید می‌کند که چین ذی‌نفع واقعی جنگ ایالات متحده در عراق است اما او به‌طور کامل توضیح نمی‌دهد که چین چگونه پیروز شده است.

اگر درگیر شدن ایالات متحده در عراق به چین فضای تنفس بیشتری می‌داد، این بدان معناست که اگر ایالات متحده آن‌جا گیر نمی‌کرد، چین ممکن بود هدف قرار می‌گرفت یا هر کشوری که با ایالات متحده رقابت می‌کرد، می‌توانست به‌عنوان یک «برنده واقعی» در نظر گرفته شود. بنابراین، توضیح و داده‌های دیگری نیز لازم است تا نشان دهد که چرا چین به‌طور خاص از این وضعیت سود می‌برد و چگونه این مزایا به‌طور خاص «چین» را برای صعود به صدر قرار می‌دهد.

از این نقطه، آریگی به مرحله‌ بعدی درباره‌ رشد چین می‌رود. وی استدلال می‌کند که توسعه‌ چین مبتنی‌بر بازار است و با تقسیم کار اجتماعی، گسترش آموزش، تبعیت از منافع سرمایه‌داری در برابر منافع ملی و تشویق فعال رقابت بین سرمایه‌داری مشخص می‌شود. این امر به‌وضوح، با مفهوم مارکسیستی توسعه‌ سرمایه‌داری در تضاد است، جایی که دولت به‌طور معمول به‌نفع بورژوازی عمل می‌کند و ابزار تولید را از تولیدکنندگان مستقیم جدا می‌کند و فشارهای رقابتی را از سرمایه‌داران به کارگران منتقل می‌کند.

با این حال، اندیشه‌ آریگی درباره‌ دو سوال مهم مبهم است: آیا اصلاحات بازار، به‌ویژه خصوصی‌سازی، به تشکیل طبقه سرمایه‌دار منجر می‌شود؟ و اگر طبقه سرمایه‌دار وجود داشته باشد، آیا بر اقتصاد و جامعه چین تسلط دارد؟ کناره‌گیری آریگی در ارایه پاسخ‌هایی با بار منفی و دیدگاهی انتقادی و روشن به این پرسش‌ها، استدلال‌های او را به‌چالش خواهد کشید.

شاید وضعیت چین آنقدر پیچیده باشد که نتوان آن را در مقوله‌های سوسیالیسم یا سرمایه‌داری جای داد. با‌این‌حال، تحلیل آریگی از چین مجموعه‌ای از تناقض‌ها و زوایای کم‌دیده‌شده را آشکار می‌کند. از یک سو، او رشد چین را به‌عنوان «انباشت بدون سلب مالکیت» توصیف می‌کند. از سوی دیگر، او افزایش ناآرامی‌های اجتماعی به‌دلیل بی‌عدالتی‌های مختلف و اعمال استثماری را نیز در نظر می‌گیرد. رقابت مخرب بین کسب‌وکارها و سرمایه‌گذاری، که در برخی بخش‌ها نویسنده بیش از حد به آن پرداخته، به‌عنوان پیامدهای مثبت رقابت بین سرمایه‌داری نشان داده شده است. در واقع، آریگی این سازوکار را برنامه‌ای از سوی دولت با هدف پایین آوردن نرخ سود به صفر در نظر می‌گیرد. ضمن این‌که، این نویسنده نبود سیستم‌های علمی مدیریت و نیروهای مدیریتی سطح بالا را به‌عنوان نشانه‌ای از مدیریت درونی کارگران می‌ستاید. با وجود چانه‌زنی موثر دولت چین با سرمایه‌گذاران خارجی، آریگی تاثیر سرمایه خارجی را کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. این درحالی‌است که شواهد قابل‌توجهی برخلاف این دیدگاه وجود دارد و نویسنده ادعاهای متخصصانی را مبنی‌بر پذیرش نئولیبرالیسم در چین رد می‌کند و برخی پژوهش‌های مهم را درباره‌ اقتصاد چین گویی نادیده گرفته است. در این‌جا انتظار به‌جایی است که بگوییم آریگی باید دید وسیع‌تر و نظرات متفاوت‌تری را نیز به‌کار می‌گرفت.

با همه‌ فراز و فرودها و انتقادات واردشده، کتاب آریگی بی‌شک شاهکاری است که تحولات نظام سرمایه‌داری جهانی و روابط بین‌الملل معاصر را زیر ذره‌بین قرار داده است. عمق، گستردگی و دقت روایت‌های تاریخی نه‌تنها نحوه‌ عملکرد سیستم کنونی را آشکار می‌کند، بلکه بینش‌هایی را نیز ارایه می‌دهد که آینده‌ نه‌چندان دور ممکن را ترسیم می‌کند. این کتاب، تامل‌برانگیز و منشا بحث‌های فراوانی بوده است و با آن‌که ۱۷ سال از انتشار آن گذشته، به‌نظر می‌رسد همچنان برای سال‌های آتی روشن‌گر و الهام‌بخش متخصصان خواهد بود.

لینک کوتاه: https://www.bcamag.com/bit/5qog
مارال کوشکی
مارال کوشکی
مقاله‌ها: 22

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *